این روزها در کلاس ویبلاگ نویسی می آیم و می خواهم با درگیر شدن با ویبلاگ نویسی پس به خط نوشتن و خواندن برگردم. از سال 2010 میلادی که برای ادامه تحصیل به هند رفتم و حتا قبل تر از آن دست از نوشتن و خواندن جدی برداشتم و آن هم چند دلیل داشت:
1. نوشتن در این کشور به یک کار تجملی می ماند؛ کاری که اگر آب و نان و کار و مقام و شهرت داشتی می توانی از سر تفنن و دست و پا کردن جایگاهی در بین اهالی فرهنگ و ادب بنویسی و اگرنه از گرسنگی و گمنامی و احساس حقارت روانت آزرده خواهد شد و سر به بیابان خواهی زد.
2. نوشتن در این کشور برای تو هیچ معیشیتی نمی دهد. اگر کمی انگلیسی و دو برنامه کمپیوتر بلد باشی و یک واسطه خوب هم داشته باشی؛ از نویسنده ای که خیلی خوب هم می نویسد و ده ها مساله را می فهمد، به مراتب معیشت و جایگاه اجتماعی بهتر داری.
3. و چندین دلیل دیگر.
اما بدون نوشتن، آدم به آب ایستاده ای می ماند که به گفته هوشنگ شفا "در ملال آبگيرش غنچه لبخند ميميرد/ آهوان عشق از آب گل آلودش نمي نوشند/مرغكان شوق در آيينه تارش نمي جوشند".
اما نوشتن و آنهم نوشتنی که در خور مطالعه باشد، کار ساده ای نیست. کسی می تواند بنویسد که همزمان مطالعه نیز کند. افزون بر این، از بسیاری لذایذ دیگر مثل چکر، خوشگذرانی، لم دادن و استراحت کافی نیز باید درگذرد. زیرا، نوشتن کار عمیق فکری است. باید خلوت با خود را نسبت به حشر و نشر با جمع ترجیح داد. ورنه نوشته ای که کسی بخواند و حرف نو و جدی ای در آن بیابد بیرون نخواهی داد. این است که خود را فعلا بر سر چند راهی احساس می کنم. لذت نوشتن و خواندن برای من از همه حظ و حال های دیگر بیشتر است؛ اما معیشت و حیثیت اجتماعی از طریق نوشتن هرگز در افغانستان به دست نمی آید. ممکن است خیلی ها تو را به عنوان یک نویسنده احترام کند و جایگاهی در بین اهالی فرهنگ بیابی؛ اما هرگز برای تو نان و نامی نمی شود که در اجتماع خودت با آن با دیگران یکسان نگریسته شوی. برای این امر، باید در جایی کار کرد و خود را با شرایط محیط کار وفق داد تا از آدم های عادی این جامعه در نزد دیگران پس نمانی. در سال نو(2013)، تصمیم به دگردیسی گرفته ام، اما دیده شود که کدام سو مرا بیشتر مجذوب خود می سازد. هنوز هم بر سر چند راهی ام!!
3. و چندین دلیل دیگر.
اما بدون نوشتن، آدم به آب ایستاده ای می ماند که به گفته هوشنگ شفا "در ملال آبگيرش غنچه لبخند ميميرد/ آهوان عشق از آب گل آلودش نمي نوشند/مرغكان شوق در آيينه تارش نمي جوشند".
اما نوشتن و آنهم نوشتنی که در خور مطالعه باشد، کار ساده ای نیست. کسی می تواند بنویسد که همزمان مطالعه نیز کند. افزون بر این، از بسیاری لذایذ دیگر مثل چکر، خوشگذرانی، لم دادن و استراحت کافی نیز باید درگذرد. زیرا، نوشتن کار عمیق فکری است. باید خلوت با خود را نسبت به حشر و نشر با جمع ترجیح داد. ورنه نوشته ای که کسی بخواند و حرف نو و جدی ای در آن بیابد بیرون نخواهی داد. این است که خود را فعلا بر سر چند راهی احساس می کنم. لذت نوشتن و خواندن برای من از همه حظ و حال های دیگر بیشتر است؛ اما معیشت و حیثیت اجتماعی از طریق نوشتن هرگز در افغانستان به دست نمی آید. ممکن است خیلی ها تو را به عنوان یک نویسنده احترام کند و جایگاهی در بین اهالی فرهنگ بیابی؛ اما هرگز برای تو نان و نامی نمی شود که در اجتماع خودت با آن با دیگران یکسان نگریسته شوی. برای این امر، باید در جایی کار کرد و خود را با شرایط محیط کار وفق داد تا از آدم های عادی این جامعه در نزد دیگران پس نمانی. در سال نو(2013)، تصمیم به دگردیسی گرفته ام، اما دیده شود که کدام سو مرا بیشتر مجذوب خود می سازد. هنوز هم بر سر چند راهی ام!!
No comments:
Post a Comment